من به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم
چه رفیقان عزیزی
که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم ، افزودند
اشک در چشم ، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای ، همه از خوبی من می گفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم !
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد
و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است